بیا بامن







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





ایام وصال

نیمه شب آواره وبی حس وحال
 در سرم سودای جامی بی زوال

پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل بیاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دوسالی می گذشت
یک دو سال از عمر رفت وبرنگشت

دل بیاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسرار را
آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازی مبهم وسربسته بود
چون من از تکرار او هم خسته بود

امد وهم آشیان شد با من او
همنشین وهم زبان شد بامن
خسته جان بودم که جان شد با من او
نا توان بوداو توان شد با من

دامنش شد خوابگاه خستگی
این چنین آغاز شد دل بستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر
مست او بودم ز دنیا بی خبر
دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمد و در خلوتم دم ساز شد
گفتگو ها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پا بر جاست دل
گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو زورق وان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل

دل ز عشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سر گردان شده

گفت:
گفت در عشقت وفا دارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان
چون تویی مخمور خمَارم بدان

با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیباییت مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل وهوش

در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر او جز کس در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره افاق بود
در نجابت در نکوهی پاک بود

روز گار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت


آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت ورنج فراوان بود وبس

یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون وعاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد وپیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
از این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلداری دگر عهد بست

با که گویم او که هم خون منست
خصم جان و تشنه خون منست

بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست

از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست ومخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا دل پروانه را

عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخرین یک باز از من بشنو پند
بر من و بر روزگارم دل نبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود؟
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هرکس است
باش با او یاد تو ما را بس است



نظرات شما عزیزان:

متین
ساعت22:49---15 مرداد 1391
ایول

باز هم من
ساعت5:52---12 مرداد 1391
شعره خیلی قشنگیه ....
بعد از این هم اشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط هدایت محمودی در 19:28 | |